چراغی برای رفتن
مجموعة حاضر مشتمل بر برخی از خاطرات و تجربیات معلمان است که میتواند از سوی علاقمندان عرصة تعلیم و تعلم، به منظور تدوین برنامهها و استراتژیهای جدید مورد استفاده قرار گیرد. در بخشی از کتاب با عنوان «مثل مادربزرگ» به نقل از یکی از معلمان میخوانیم: در زنگ دیکته شروع به دیکته گفتن کردم، دیدم دانشآموزی گریه میکند. علتش را جویا شدم، فهمیدم روی کلمة بادام گیر کرده و حرف «م» را نمیتواند بنویسد. او صدای آخر را نمیدانست، من هم اصرار داشتم بنویسد. با گریه گفت آن صدا را بنویسم که مثل مادربزرگم است؟ جواب مثبت دادم و دیدم حرف «م» را نوشت. او میگفت که سر این حرف مثل سر مادربزرگش است و ادامة آن او را به یاد کمر خمیدة مادربزرگ میاندازد. من نتیجه گرفتم که اگر هر صدایی را به چیزی تشبیه کنیم، دانشآموزان بهتر خواهند آموخت. از دیگر عناوین خاطرات میتوان به سکوی پرتاب، معلم درمانگر، و اعجاز محبت اشاره نمود.