توبهشکن
داستانهای فارسی - قرن 14
نگاهش بی رحمی شود و در دو گوی سیاه و محبوب روبرویش. او تند نگاهش میکند و قاصدک لب میزند. از رژ من تا تسبیح تو. سیب گلویش را میبیند که پایین و بالا میشود. تسبیح سبز در دست فشرده شده و او بی رحمتر ادامه میدهد: از سیاهی من تا سفیدی تو. برای بار هزارم آب دهانش را قورت میدهد و به سختی جمله را به اتمام میرساند. هیچ راهی نیست. هیچ امیدی... باز عقب میرود و چشم در چشممان شکسته او و پس از یکی دو ثانیه بر میگردد و با سرعت به سمت ماشین میرود. نمیبیند و نمیشنود صدای زیر لبی او را که وقتی تسبیحش را در دست جمع میکند. کافر اگر عاشق شود، بی پرده مؤمن میشود.