کرمها در لجنزار میمیرند
در این مجموعه چند داستان کوتاه فراهم آمده که "کرمها در لنجزار میمیرند" یکی از آنهاست. این داستان روایت فردی است که پس از مهاجرت از روستا به شهر بر اثر رفاقت با دوستی ناباب به دزدی روی آورده است. در بخشی از داستان به نقل از وی آمده است: "روزی که از ده اومدم نه به هوای دزدی، به هوای کار و عاقبت به خیری اومدم. اینه اون عاقبت به خیری که دنبالش بودم. شدیم عینهو کرم که هیچجوری نمیتونه خودشو از تو لنجزار بیرون بکشه. اگه هم بکشه تو هوای آزاد میمیره...". سرانجام نیز آن دو در شبی حین سرقت، به دست ماموران پلیس بازداشت میشوند. برخی دیگر از داستانهای کتاب عبارت است از: همهی دیوارها موش دارند، عشق CDI، فاصله، مغاک، فروغ، کابوس، و عطش و آتش.