خالخالی میخواد یاد بگیره
تابستان است و مدرسه تعطیل شده است. "باران" و "برنا" خواهر و برادر نه سالهای هستند که صبحها به کلاس آموزش ترافیک و نقاشی و کاردستی میروند و بعد از ظهرها در خانه با هم بازی میکنند. آنها مادرشان را که مربی ترافیک و پدرشان را که پلیس راهنمایی و رانندگی است بسیار دوست دارند. یک روز که پدر و مادر آن دو به سر کار رفته بودند، باران و برنا عروسکها را برداشتند و در حیاط زیر آلاچیق رفتند تا بازی کنند. در این هنگام زنگ خانه به صدا درآمد و آقای پستچی از طرف خاله "مینو" برای آنها یک هدیه آورد. این هدیه یک دایناسور بزرگ صورتی با خالهای زرد بود که آنها نامش را خالخالی گذاشتند و سپس مقررات راهنمایی و رانندگی را به او آموزش دادند. در این کتاب مقررات راهنمایی و رانندگی در قالب داستان و شعر به کودکان آموزش داده میشود.