بی تو هرگز
داستانهای فارسی - قرن 14
در کتاب حاضر، گوشهی بسیار کوچکی از نابسامانیهای امروز جوامع بشر در قالب داستان بیان میشود؛ دختری به نام "شهلا" به خواست پدر از ازدواج با فرد مورد علاقهاش ـ "حمید" ـ منصرف میشود و با پسری به نام "جمشید" ازدواج میکند. پس از چندی طی اتفاقاتی از جمشید جدا میشود و این بار برخلاف خواست پدر با حمید ازدواج میکند. این امر سبب میشود پدرش او را از خانه بیرون کند. اما او از ازدواج با حمید راضی است، تا این که شخصی به نام "بهروز" که از سالها پیش به شهلا علاقمند بوده است، وارد زندگی آنها شده و مشکلاتی را برایشان به وجود میآورد.