چوپان کوچک
چوپانان - داستان / داستانهای کودکان
در ییلاق و تپهها نزدیک یک کلبه، «حمید» به همراه پدرش زندگی می کرد. پدر حمید هر روز صبح گله گوسفندان را برای چرا به دشت میبرد و حمید به مدرسه میرفت و پس از برگشتن از مدرسه در بعضی از کارها به پدرش کمک میکرد. حمید چوپانی و مراقبت از گوسفندان را خیلی دوست داشت، از اینرو در روز اول تعطیلات، پدرش خواست آرزوی حمید را برآورده کند برای همین به او گفت که فردا تو گله را به چرا میبری! ولی... .