دریا به دریا: زندگینامه داستانی مولانا
مولوی، جلالالدین محمدبن محمد، 604 - 674ق. - نقد و تفسیر / شعر فارسی - قرن 7ق. - تاریخ و نقد
جلالالدین محمد اولین فرزند بهاء ولد نبود. خدا پیش از آن به سلطان العلما، حسین و خواهرانش را هم داده بود، اما برای خاندان بهاء ولد، جلالالدین محمد، تافتهای جدابافته بود. این کودک از خردسالی با ذکر و یاد خدا و عبادت آشنا بود و در مجالس درس پدر و سید برهانالدین ترمذی، استاد بزرگوارش، با معارف دینی و آیات قرآن بیشتر آشنا شد. در دورهی حکومت محمد خوارزم شاه جلالالدین به همراه خانواده مجبور به مهاجرت شد. در این سفر، در نیشابور با عارف بزرگ عطار نیشابوری ملاقاتی داشت و "اسرارنامه" را از وی هدیه گرفت. پس از آن در بغداد به محضر شهابالدین سهروردی رسید. زمانی که جلالالدین به همراه پدر و مادرش به لارنده رسید هجدهساله بود. پدر سرانجام در این شهر سکنی گزید و به درس و بحث پرداخت. پس از چهار سال بهاء ولد و جلالالدین محمد در قونیه ساکن شدند. پس از فوت بهاء ولد، مولانا بار سنگین مسئولیت را بردوش خود احساس کرد و جای خالی پدر را در مدرسه پر کرده و به تدریس پرداخت تا روزی که برهانالدین ترمذی به قونیه رسید و مولانا به دستور وی زندگی در قونیه و خانواده را رها کرده و برای کسب بیشتر علم به شام رهسپار شد. پس از آن فقه، ادب و لغت، حدیث، علم رجال، حکمت، منطق، ریاضی، و فلسفه و شعر و ادبیات جلسات درسی بود که ایام "خداوندگار" را پر میکرد. این آموزشهای مستمر و پرجاذبه هفت سال به طول انجامید. جلالالدین محمد مدتها با لحن کلام و طرز بیان و اطلاعاتش همه، از مسلمان تا یهودی و مسیحی را به خود جذب کرده و زندگی میگذراند تا زلزلهی حضور شمس تبریزی و اولین برخوردشان زندگی مولانا را زیر و رو کرد و به جهت دیگری انداخت. شمس و مولانا مراد و مرید شده و سه ماه به خلوت رفته جز با یکدیگر با کسی سخنی نگفتند. این عشق مولانا به شمس، مریدانش را آزرد و آنقدر در آزار و تهدید شمس همت گماشتند تا وی ناچار به ترک قونیه شد و جلالالدین را دلشکسته برجا نهاد. پس از این واقعه مولانا آن مرد بزرگ و استاد صاحب سخن پیشین نبود و آنقدر دلگیر مینمود که مریدانش دست اتحاد به هم داده و شمس را بار دیگر به قونیه بازآوردند. اما این بارهم وصال این دو مدتی طول نکشید و شمس پس از مرگ همسر جوانش، علاوه بر داغ وی طعن و لعن مردم کوتاهبین تنگنظر را تاب نیاورده و اینبار برای ابد قونیه را رها کرده و از آن شهر گریخت. مولانا که از دوری شمس بیتاب شده بود اینبار صلاحالدین زرکوب را یافت و به آرامش روحی بسیاری رسید. پس از آن با پیشنهاد حسامالدین چلپی "مثنوی معنوی" را سرود. وی سرانجام در سال 672 هجری رخت از جهان فرو بست. نویسندهی کتاب در پایان داستان زندگی این مرد بزرگ، آثار وی یعنی مثنوی معنوی، دیوان کبیر شمس، فیه مافیه، مکاتیب، مجالس سبعه، و رباعیات را در چند سطر معرفی کرده و در مبحث "مولانا در حدیث دیگران" نظر بزرگانی همچون مرتضی مطهری، محمدتقی جعفری، دکتر شریعتی، هانری برگسون و... را دربارهی مولانا بیان کرده است.