میمون دروغگو، تیغی بدغذا
داستانهای کوتاه
کتاب حاضر دربردارندة دو داستان کوتاه برای گروه سنّی «الف» و «ب» است. در داستان «میمون دروغگو» آمده: میمون کوچولو در جنگل قدم میزد. او حوصلهاش سر رفته بود. در کنار بوتهها جوجه تیغی را دید. میمون یکباره فریاد زد: «بدو جوجه تیغی! یک ببر گرسنه به طرف تو میآید.» جوجه تیغی ترسید و شروع به فرار کرد. میمون خندید و به راهش ادامه داد. میمون کوچولو همه را اذیت میکرد و به همه دروغ میگفت. یک روز که حیوانات با هم بازی میکردند، میمون را بازی ندادند. میمون ناراحت شد و به اشتباهات خود پی برد.