فاتح لحظهها
قطعههای ادبی - قرن 14
از آن زمان که تو برای عروسکهایم لالایی خواندی و من آن را حفظ شدم؛ از آن زمان که تو مرا چون بلور درخشان پاک میدیدی و من تو را همچون آب رودخانه، زلال؛ میدانی آغاز دوستیمان از کجا بود؟ از آن زمان که تو رؤیاهایت را با من تقسیم کردی و آرام در گوشم گفتی: آن ستارهی کوچک را در آسمان دلم میبینی؟ آن تویی و آن که هراسان این سو و آن سو میدود. شهاب، نگاه من به توست.