راز دهکدهی نیست در جهان
داستانهای فارسی - قرن 14
امر، امر کدخدا بود. کدخدا امر کرده بود هیچ تنابنده ای حق ندارد توی ده ما حلاجی کند. عدهای چماق بدست، گوش شده بودند به شنیدن پچ پچ ها. سالها بود این چماق به دستها راحتی ده ما را فراهم کرده بودند که حرف زدن از حلاجی و پنبهزنی، مجازاتش اعدام بود. ما فصل به فصل، لحاف و تشک و مخده های مان را روی الاغ بار میکردیم و به ده پایین میبردیم تا در آنجا حلاجی کنند. ده پایینیها در این ده سال، بازارشان سکه شده بود؛ اما ده بالاییها همه به جان کدخدا و قانون اش دعا میکردیم و لب از لب باز نمیکردیم و حرفی نمیزدیم که چرا هیچ تنابنده ای حق ندارد توی ده ما حلاجی بکند.