چی هستید؟
داستانهای کودکان و نوجوانان
«اسکلت» و پدر و مادرش خسته از یک میهمانی بزرگ در حال استراحت بودند که به یکباره اسکلت صدایی شبیه «هچ هچ» شنید. مادر و پدر اسکلت در ابتدا فکر میکنند که او خیالاتی شده، اما یکدفعه دستهای از حشرههایی را میبینند که شبیه پشه هستند. پدر و مادر اسکلت هر کاری میکنند تا پشهها را از خانه بیرون کنند اما موفق نمیشوند؛ مادر پیشنهاد سوزاندن برگ رز را میدهد و اسکلت به سرعت آن را از باغچه خانه میآورد اما هچ هچها، هیچ واکنشی به دود رز نشان نمیدهند. پدر بلافاصله با یک حشرهشناس تماس میگیرد و... .