لالهی سیاه
داستانهای فرانسه - قرن 19م.
کرنلیوز ون بارل در یکی از شهرهای کوچک هلند به نام درت، در سال 1672 م زندگی میکرد. او همیشه شاد و خوشبخت بود، کرلیوز، ابتدا یک پزشک و فرزند مردی ثروتمند و تاجر بود که هنگام مرگ به او وصیت کرد که همیشه شاد باشد و از زندگی لذت ببرد و از سیاست دوری کند. بعد از مرگ پدر، کرنلیوز در خانة بزرگ پدریاش زندگی میکرد، اما نمیدانست که چگونه وقتش را بگذراند؟ در آن زمان، برای کسی که موفق میشد یک لالة سیاه، بدون هیچ ترکیب رنگ دیگری پرورش دهد، جایزة صدهزار سکة طلا در نظر گرفته شده بود، او به پرورش لاله با رنگهای مختلف پرداخت، اما هنوز موفق نشده بود لالة سیاه پرورش دهد. همسایه و رقیب او در پرورش لاله، آقای «بوکسل» مخفیانه آسیبهایی به باغچة او میزد و از تلسکوپ خانهاش مدام او را تحت نظر داشت. روزی کرنلیوز دی ویته دوست پدر بارل و سیاستمداری که مورد تنفر مردم بود به دیدن او آمد و کاغذهایی که جزء اسناد مهم دولتی و نامههایی از پادشاه فرانسه بود، به صورت امانت به دست بارل سپرد. بارل از محتوای نامهها اطلاع نداشت و بوکسل با تلسکوپ، آمدن کریلنوزدی ویتة مشهور و سپردن نامه به دست بارل را نظاره میکرد و این دیدار آغازگر ماجراهایی برای زندگی بارل شد که در این کتاب به تصویر کشیده شده است.