ماجرای قناری خودخواه: همراه با نکتههای آموزنده
در یک جنگل سرسبز قناری کوچکی لانه داشت که هر روز آواز میخواند. همهی حیوانات دور قناری جمع میشدند و از او تعریف میکردند. کمکم قناری باور کرد که از همه بهتر است و دچار غرور و خودخواهی شد. آنقدر اخلاق و رفتار قناری بد بود که تمام حیوانات از اطراف او پراکنده شدند و او تنها ماند. شبی باران شدیدی شروع به باریدن کرد و بر اثر صاعقه لانهی قناری آتش گرفت. حیوانات جنگل به کمک قناری آمدند و او را نجات دادند، اما پرهای طلایی قناری سوخته بود و او از هر پرندهای در دنیا زشتتر شده بود. قناری کوچک در حالی که خجالتزده بود از حیوانات به خاطر کمکشان تشکر کرد و قول داد تا دیگر گرفتار غرور و خودخواهی نشود. با فرا رسیدن فصل بهار قناری بار دیگر صاحب پرهایی طلایی و دوباره زیبا و دوستداشتنی شد و همچنان با صدای زیبایش حیوانات را خوشحال میکرد.