مثل رود پر خروش
داستانهای فارسی - قرن 14
«محسن»، که آرزو دارد مانند پدرش روزنامهنگار شود، در انتظار بازگشایی مدرسهها و نوشتن روزنامهدیواری برای مدرسه، روزها را میشمارد. اما یک روز پیش از شروع پاییز، شهرهای ایران مورد حملة نیروهای عراقی قرار گرفته و مدرسههای مناطق جنگی تعطیل میشوند. محسن در این روزهای پر از حادثه و هیجان، به یاری پدر و همکارش در نمایندگی روزنامه رفته و همراه با آنها در رساندن خبرهای جنگ خوزستان به دفتر روزنامه در تهران کمک میکند. با این همه او احساس میکند کاری نیمهتمام دارد و باید به دزفول و دیدار دوست سابقش برود که بدون خداحافظی از وی، چند ماه پیش همراه خانوادهاش به آن شهر مهاجرت کرده بود. او به راه میافتد و پس از رسیدن به دزفول درمییابد که دوستش به نیروهای بسیج ملحق شده و قرار است پس از طی کردن دورة آموزشی، راهی جبهه شود. در همین هنگام است که شور مبارزه و دفاع از میهن در محسن نیز زنده میشود. مجموعة پیش رو دربردارندة سه داستان بلند با عنوان نبرد در پس علی؛ راز ساختمان زرد؛ و مثل رود پرخروش است.