به سوی فانوس دریایی
داستانهای انگلیسی - قرن 20م.
خانوادۀ "رمزی" برای گذراندن تعطیلات به یکی از جزایر "هبرید" میروند. آقا و خانم رمزی به همراه هشت فرزند خود و برخی از دوستان و آشنایان در شبی در اواسط ماه سپتامبر دور هم جمع میشوند و به گفت و گو میپردازند. خانم رمزی به کوچکترین فرزندش ـ جیمز شش ساله ـ قول میدهد که روز بعد او را برای گردش به سوی فانوس دریایی ببرد که هر شب روشن شدنش را میبیند، اما پدر اعلام میکند که روز بعد هوا نامساعد خواهد بود. گفتوگویی در این زمینه میان پدر، مادر و فرزندان و میهمانان در میگیرد، ولی مجلس شبانه با آشتی کامل زن و شوهر و دیگران به پایان میرسد. شب به پایان میرسد و زمان میگذرد: روزها و فصلها و سالها سپری میشوند. و شبی، ناگهان خانم رمزی میمیرد. دختر بزرگش "پرو" و یکی از پسرانش نیز به دنبال او میمیرند. سالها و سالها میگذرد و کسی به آن خانه قدیمی و متروک نمیرود. اما پس از سالها جیمز جوان تصمیم میگیرد با پدر و بقیه برای بازسازی خانه به آن جا برود. حال او میتواند به گردشی برود که سالها پیش آرزویش را داشت.