فرنگیس و باغ گل سفید
افسانهها و قصههای ایرانی / افسانههای عامه
پسر پادشاه پس از ازدواج با دخترعمویش، فرنگیس، به وی بدبین میگردد و از او رویگردان شده و روز و شب را به تنهایی میگذراند. فرنگیس برای پایان دادن به این اوضاع، روزی به تعقیب وی پرداخته و درمییابد که او به ترتیب به باغ گلهای سرخ، زرد و سفید میرود. فرنگیس تدبیری اندیشیده و هربار لباسی به رنگ گلهای باغ بر تن کرده و خود را به شاهزاده مینمایاند و آن هنگام که او قصد مصاحبت با وی را دارد میگریزد. پسر پادشاه به سختی به عشق زن جوان گرفتار آمده و هنگامی که او را با لباس سفید در منزل خویش میبیند درمییابد که هربار فرنگیس را دیده اما بازنشناخته است. او از کردة خویش پشیمان شده و با خوشی به زندگی با همسر خود ادامه میدهد. در جلد دوم از مجموعة «افسانههای مادربزرگ» چهار افسانه با عنوان سنگ صبور؛ ترنج و ترنگ؛ فرنگیس و باغ گل سفید؛ و نمکی به چاپ رسیده است.