قصههای پدربزرگ
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
در داستان «خیاط شجاع» در روزگاران دور، در نزدیکی شهری دیوی زندگی میکرد که تمام مردم شهر از او وحشت داشتند. روزی پادشاه که از شکایت مردم خسته شده بود، اعلام کرد که هرکس دیو را دستگیر کند، دختر زیبایش را به همسری او درخواهد آورد. چند نفر از پهلوانان شهر و پسران اشراف و اعیان که دلباختة دختر بودند، حاضر به انجام این ماموریت خطرناک شدند؛ اما همة آنها توسط دیو کشته شدند. در آن شهر خیاطی فقیر و لاغر زندگی میکرد، با دیدن دختر پادشاه عاشق او شد و تصمیم گرفت به هر قیمتی شده با او ازدواج کند. مردم او را مسخره کردند و پادشاه از این کار پرخطر منعش کرد. اما خیاط که دلباختة دختر پادشاه شده بود نپذیرفت و با چند الاغ و مقداری طناب با نقشهای هوشمندانه دیو را دستگیر کرد، سپس به شهر رفته و موفقیت خودش را به اطلاع حاکم رساند. جشن بزرگی در سراسر شهر برپا شد. حاکم و مردم به تماشای دیو آمدند و خیاط و دختر پادشاه با هم ازدواج کردند و هفت شبانه روز جشن گرفتند. این کتاب شامل داستانهای کوتاه و آموزنده با عناوین ملکة جنگل، ترسو، عروس گل، نصفة سیب زیبا و رعنا، نوری و گلناز، داستان سه خواهر، عیدی هوشنگ و... است.