سایههای پشت شیشه
داستانهای فارسی - قرن 14
این داستان از زبان دختری به نام «هستی» روایت میشود. هستی که مشغول تحصیل است تعریف میکند که مادرش قبل از وقوع هر حادثهای متوجه آن حادثه میشود. یک روز که هستی در مدرسه بوده، مادرش به مدرسه میرود و ناظم را مجبور میکند که رد کردن بچهها را از خیابان به تأخیر بیندازد، آنها درحال مشاجره بودند که یکدفعه ماشینی با دو ماشینی که کنار درب مدرسه پارک بود تصادف میکند. آن روز مادر هستی همه چیز را اتفاقی جلوه میدهد، تااینکه یکشب بیمهابا هستی و همسرش را از خواب بیدار میکند و خبر میدهد که تا چند دقیقه دیگر زلزله میآید و... .