لباس آبی روی بند رخت و چند داستان کوتاه دیگر
در داستان کوتاه «لباس آبی روی بند رخت» تخیلات شخصیت اصلی داستان روایت میشود که دختری نقاش است. دختر که اینک با وجود فرزندی کوچک با نام ستاره، همسرش را در کنار خود نمیبیند و به اصرار مادرش تصمیم دارد با پسردایی خود ازدواج کند، اما بنا به دلایلی از تصمیم خود منصرف میشود. تا این که یک شب به سراغ رایانهاش میرود و نام خود را در آن جستوجو میکند. در این جستوجو او دختری همنام و همشغل خود مییابد که در 21سالگی کشته شده است. او آن دختر را در حالی که در کنارش لباس آبی زیبایی بر روی بند رخت آویزان است تصور میکند و آرزو دارد که کاش کنار آن دختر مادری هم بود. دیگر عناوین مجموعه داستانهای کتاب حاضر عبارت است از: لیندون جانسون جنایتکار؛ عطر لیموهای تازه؛ من نفر هشتاد و پنجم بودم؛ اول من؛ چرا توی کوچه سر و صدا است؟؛ یک قوری چای؛ زردآلوی کال؛ آتشفشان خاموش؛ ناری بانو؛ و جعبه چوبی.