امیر و یاران وفادارش
داستانهای تخیلی
در زمانهای قدیم ملکة پیری حاکم شهر بزرگی بود که شاهزاده خانمی زیبا نیز در آنجا زندگی میکرد. جوانان بسیاری خواستار ازدواج با او بودند، اما ملکه راضی به این ازدواج نبود؛ زیرا با ازدواج شاهزاده موقعیت او به خطر میافتاد. به همین دلیل به هر حملهای متوسل میشد تا مانع ازدواج او شود. ملکه از خواستگاران میخواست کارهای سختی انجام دهند؛ کارهایی که انجام دادن آنها سخت و ناممکن بود. او خواستگاران ناکام را در جزیرهای زندانی میکرد و آنها مجبور میشدند تا آخر عمر از بزها و گوسفندان ملکه نگهداری کنند. روزی این اخبار به گوش جوانی به نام «امیر» رسید، او تصمیم گرفت به آن شهر برود. امیر سوار بر اسب به راه افتاد. در بیابان زن گریانی را دید که پسرش اسیر دیوها شده بود، اسبش را به او بخشید تا دنبالش برود. کمی بعد متوجه شد زن فرشتهای زیباست. در این هنگام پنج انسان با خصوصیات مختلف با او همراه شدند. او به همراه همسفران راهی شهر شاهزاده شد و با حوادث جالب و هیجانانگیزی روبهرو شد. کتاب حاضر برای گروه سنی «ب» به نگارش در آمده است.