خاتون تبریز
داستانهای ترکی - جمهوری آذربایجان - قرن 20م.
«دوبون بایان» حاکم قبیلة دوربان است، او با «آلان قوآ»، دختر زیباروی طایفة «کورالاس» ازدواج میکند و صاحب دو فرزند میشود. در شبی دوبون بایان به طرز مشکوکی میمیرد، در طایفة آنها طبق رسم و عادت قدیمی همسر نیز باید به اتفاق شوهر بمیرد تا در آن دنیا به او بپیوندد. با این که دوبون بایان وصیت کرده که همسر او را نکشند، اما برادر او «یکه نیدون» اصرار دارد که آلان قوا، خاتون بزرگ که اینک حاکم قبیله شده کشته شود. با وساطت شمن بزرگ طایفة آلانقوا، وی از مرگ نجات پیدا میکند، یکهنیدون بعد از این واقعه خواهان ازدواج با او و حاکم قبیله شدن است. اما آلانقوا مرگ را به ازدواج با او ترجیح میدهد. بعد از مرگ دوبون بایان، آلانقوا هرشب نوری به شکل انسان را میبیند که از پنجرة آلاچیق آمده و با او میآمیزد. شمن بزرگ این اتفاق را ازدواج خدایان با آلانقوا و مایة سعادت و نیکبختی طایفه تعبیر میکند، شمن و آلانقوا عزیز طایفه میشوند، اما ترس از این که آلانقوا فرزندی از خدا به دنیا نیاورد، او را وامیدارد که با پسر جوان بیاتی درآمیزد. در این کتاب داستانهای دیگری با عناوین یک مشت خون، سوء قصد در نخجوان، نور امید، دوست و دشمن و پدر و پسر، یالی، خواستگاری و... به نگارش درآمده است.