پدر: پرچین و پسرها
داستانهای تخیلی / پدران و پسران - داستان
روزگاری کشاورزی در یک مزرعه کشاورزی زندگی میکرد که عشق به حیوانات گرمای آتش را به قلبش میداد و از دیدن اینکه جوجهها کمکم مرغ و خروس میشوند، گوسالهها گاو میشوند و برهها گوسفند میشوند، بیشترین لذت را میبرد. این کشاورز با سه پسر خود زندگی میکرد. آنها سراسر روز به سختی کار میکردند و هنگام کار آواز میخواندند، تا اینکه یک روز کشاورز دانهها را روی زمین کاشت اما بارانی از آسمان نبارید. کشاورز هفتهها چشم به زمین بیحاصل خود دوخت، آرامآرام دانههای کشاورز ته میکشید و حیوانها روزبهروز خوراک کمتری در آخورشان مییافتند. چیزی نگذشت که کشاورز مجبور شد برای امرار معاش تمام حیواناتش را بفروشد و... .