بوگژارگال
داستانهای فرانسه - قرن 19م.
«ویکتور هوگو» در این داستان تلاش دارد مخاطبانش را به جانب اخلاق پسندیده و درستکاری هدایت کند. پس از آنکه هر یک از افسران حاضر در جلسه ماجرایی از زندگی خود را تعریف میکنند نوبت به کاپیتان «لئوپلد دئورنی» میرسد و از او خواسته میشود که ماجرای «بوگ ژارگال»، سیاهپوستی جوانمرد، با شرافت و مظهر انسانیت، را بگوید. در بخش پایانی کتاب که «فرجام سخن» نام دارد، سرگذشت کاپیتان لئوپلد دئورنی را میخوانید. در بخشی از این داستان میخوانید: «کسی که مرا اسیر کرده بود، آدم مهربانی بود و از خشونت دوری میجست و پس از اینکه خطر را از پیرامونم دور کرد، به آرامی گفت: میبایست تو را نزد بیاسو ببرم تا او درباره تو تصمیم بگیرد. به این ترتیب مرگم به تأخیر افتاد! اکنون که شاهین مرگ از فراز سرم فاصله گرفته بود...».