پاهای آویزان آن زن
داستانهای فارسی - قرن 14
کتاب حاضر، مجموعهای از داستانهای کوتاه فارسی است که با زبانی ساده و روان نگاشته شده است. «زنها جگر دوست ندارند»، «پاهای آویزان یک زن»، «همهچیز مثل رؤیا بود»، «چیزی که هست و نیست»، «قفس»، «عاقلی از قفس پرید»، «دویدن از ایرانشهر تا خود انقلاب» و «شهابها» عنوانهای داستانهای این کتاب هستند. در داستان «زنها جگر دوست ندارند» میخوانیم: «دستش را گذاشته روی بوق موتور و میخواهد روی اعصابم راه برود که میرود. سرم را از پنجره بیرون میآورم، توی دلم ناسزا میگویم و مانتویم را میپوشم و به راه میافتم. میدوم توی راهپله، این دفعه میخواهم اعصابش را به بریزم، از بیمحلیاش خسته شدهام».