شمیم عشق
داستانهای فارسی - قرن 14
کتاب حاضر یک رمان عشقی تهیه و تدوین شده است. مؤلف در این اثر در مورد دو خواهر و برادر به نام نغمه و نیما بحث میکند. کنار اتاق نغمه ایستاده بودیم. بیژن التماس میکرد تا بره برای آخرین بار نغمه رو ببینه بهزور قبول کردند که بیژن بره داخل. بیژن رفت داخل اما صداش میاومد که با گریه میگفت: نغمه، نغمه خانوم چه زود تنهام گذاشتی، چه زود از پیشم رفتی. بعد بلند بلند گریه میکرد بیژن میگفت: نغمه، عزیزم حالا من بدون تو به چه امیدی زندگی کنم چرا رفتی چرا تنهام گذاشتی ... نغمه یادته موقع شیمیدرمانی میگفتی موهات ریخته زشت شدی اما تو همیشه نغمهی خوشگل منی، تو هنوزم برای من خوشگلی من تو رو همین طوری هم دوست دارم ...