گرگها و آدمها

گرگها و آدمها

در سرزمین قصه‌ها کار زیاد شده بود و هیچ‌کس وقت بازی و استراحت نداشت. گرگ کوچولو که خسته شده بود به مادرش گفت که دیگر نمی‌خواهد به هیچ قصه‌ای برود و تصمیم دارد به سرزمین آدم‌ها برود تا مانند بچه‌های کوچک از صبح تا شب به قصه‌ها گوش فرادهد و زمانی که بزرگ شد آن‌ها را برای کوچک‌ترها بازگو کند. مامان گرگی با این که تا به حال به سرزمین آدم‌ها نرفته بود، اما به گرگ کوچولو گفت که کار آدم‌ها تنها قصه گفتن و قصه شنیدن نیست. به دلیل اصرار زیاد گرگ کوچولو مادر به او اجازه داد که برود، اما از او خواست که مراقب خود باشد. گرگ کوچولو چشم‌هایش را بست و آرزو کرد تا در سرزمین آدم‌ها باشد، وقتی چشم باز کرد پیرزنی را در جاده دید و گمان کرد که پیرزن قصه‌ی کدو قل‌قل زن است. پیرزن خوشحال از دیدن گرگ کوچولو بهانه‌ای یافت و با پسرش تماس گرفت تا او را با ماشین برساند و حساب گرگ کوچولو را نیز برسد. گرگ با تعجب چشم‌هایش را بست و آرزو کرد در جای دیگری باشد، اما هربار به قسمتی از سرزمین آدم‌ها می‌رفت، متوجه می‌شد که آن‌ها قصد متهم کردن او را دارند. بدین‌ترتیب گرگ‌ کوچولو، بار دیگر آرزو کرد به سرزمین قصه‌ها بازگردد. مادر گرگی از دیدن او خوشحال شد و گفت: "... امروز از هرکه پرسیدم، همه می‌گفتند هیچ‌کس از سرزمین آدم‌ها بازنگشته است". گرگ کوچولو زیر لب گفت: "دلیلش را خوب می‌دانم!".

قیمت چاپ: 3,500 تومان
تصویرگر:

صبا معصومیان

زبان:

فارسی

رده‌بندی دیویی:

8fa3.62

سال چاپ:

1386

نوبت چاپ:

1

تعداد صفحات:

48

قطع کتاب:

وزیری

نوع جلد:

شومیز

شابک:

9789645052810

محل نشر:

تهران - تهران

نوع کتاب:

تالیف