اسیر سوگند
داستانهای فارسی - قرن 14
جوش ترین آب جوشی که روم ریختن، همون آب بود. آب جوشی که آب نبود ولی رابطه مادر دختری منو سوزاند. مادرم گیج بود شاید گیج عشق، نه عشق نبود به نظرم بعد از 30، تنها چیزی که به سراغت نمیاد عشقه. سرگرم کار بود و تلاش برای زندگی بهتر، زندگی بهتر از پدرم. پدرم همیشه آروم بود از رقابت و بازیهای دست جمعی متنفر بود مثل من. داشتم از آب جوش میگفتم، آب جوشی که هنوز جوش و داره می جوشه ولی وقتی ازش حرف میزنم یخ میکنم و میلرزم مثل سرمای زمستون. سوگندم متولد هفتم اردیبهشت سال 1363 هست. هیچوقت کسی نگفت چرا سوگند، اصلاً سوگند به چی؟ وقتی چیزی نیست و حاکمی نیست تا سوگند تو رو باور کنه. فکر میکردم چرا سوگند؟