غم غربت
این داستان ماجرای دختری است بهنام الهام که سرگذشت او در خلال سالهای جنگ ایران و عراق رقم میخورد .الهام پس از اینکه خانوادهاش را در حمله عراق به آبادان ازدست میدهد، همراه خالهاش ـ دکتر بیات ـ راهی تهران میشود .او که از سالها پیش با خانواده ((آستانه)) ـ خدمتکار خالهاش ـ آشنایی دارد، پس از دیدن بهرام پسر آنها خاطرات گذشتهاش را به یاد میآورد .با گذشت زمان رابطه دوستی دوران کودکی الهام و بهرام به عشق و علاقه تبدیل میشود .بهرام پس از مدتی به جبهه میرود و الهام نیز برای تحصیل در رشته پزشکی عازم هندوستان میشود .الهام و بهرام در زمان جدایی با ارسال نامه از احوال یکدیگر جویا میشوند .الهام در هند با فاطمه آشنا شده، با کمک او وارد گروه ((مولا علی)) میشود .او به همراه فاطمه برای کسب اطلاعات جنگی، با سمت پرستار هلال احمر لبنان به بغداد میرود و ...