افسانههای کهن سرخپوستان
«ایکتومی» جنی افسونگر و حیلهگر با ظاهری فریبنده بود. او همیشه فتنهای در سرداشت و به جای شکار، ترجیح میداد دامی بگسترد و حقهای به کار ببندد و موجودات ساده و آسوده را به تله بیندازد و پس از موفقیت لبخندی از تمسخر به آنها بزند. ایکتومی در دشت و در چادر سرخپوستی به تنهایی زندگی میکرد و کسی او را دوست نداشت. او روزی با یک پتو و بقچه کنار یک رودخانة باتلاقی رفت و در آنجا دستهای اردک وحشی را سرگرم رقص و پایکوبی دید. او با حیلة خود اردکها را به دام انداخت و در بیرون کلبه آتشی برافروخت و اردکهای کشتهشده را بریان کرد. در همین زمان که او رویای خوردن سر بقیة اردکهای بریان شده را در سر داشت، صدایی از بالای درخت شنیده شد. او برای پیدا کردن علت صدا به بالای درخت رفت و در آنجا پایش گیر افتاد. در همین زمان چند گرگ خاکستری از آنجا عبور میکردند. ایکتومی با فریاد به آنها گفت که مبادا اردکهای بریان او را بخورند. گرگها با آگاهی از وجود اردکها، کنار کلبه آمدند و تمام اردکها را مقابل چشمان حیرتزده و حسرتآلود ایکتومی بلعیدند و آنجا را ترک کردند. کتاب حاضر مجموعة افسانههای کهن سرخپوستان است و با عناوینی چون گورکن و خرس به درخت بسته، پتوی ایکتومی، کشتن عقاب سرخ، رقص در جمجمة بوفالو، وزغ و پسربچه، مانستین خرگوش، هفت جنگجو و... به نگارش درآمده است.