چشمهایی به رنگ زیتون کال
در این کتاب، حکایت پسری به نام "فرهاد" بازگو میشود که پس از کسب مدرک فوق لیسانس در رشتهی حقوق، در اصفهان به خدمت سربازی مشغول میشود. روزی او هنگام بازگشت به پادگان، به یک پیتزا فروشی رفته و سفارش پیتزا میدهد. در آنجا به طور اتفاقی با خانم جوانی آشنا میشود که مسیر زندگی وی را تغییر میدهد.