من بیگناهم
داستانهای فارسی - قرن 14
نویسنده در این رمان از حقیقتهایی صحبت میکند که در زندگی روزمره همواره به چشم میخورد؛ از دو شیوه متفاوت یعنی از رفتار والدین و تأثیراتش روی فرزندان و عشق و علاقه واقعی بین زوجهای جوانی که مفهوم زندگی را شناختند و هرگز آن را با هواهای نفسانی اشتباه نگرفتهاند. در بخشی از این داستان میخوانید: «انگار بذر خواب را به چشمانم پاشیده بودند هرچه تقلا میکردم نمیتوانستم چشمانم را باز نگه دارم، خیلی سردم شده بود، خودم را روی تخت مچاله کردم...».