سرانجام مردی که بی مهابا عشق ورزیده است
راوی داستان، عاشقی است که گذشته خود را مرور میکند او اینک در مرز چهل سالگی روزهای سخت را از نظر میگذراند و توصیفات عاشقانهای از معشوق خود به دست میدهد و سرانجام خاطر نشان میکند" :جسد بی جان تو را از زیر تخت خواب بیرون میکشند .هیچکس جلو نمیآید .هیچکس چیزی نمیگوید و سکوتی که سرشار از ستایش توست شدیدا حکومت میکند .تو آنجا، آرام و بی صدا، مرده از عشق، به چشمان من زل زدهای .میدانم دلت برایم میسوزد .اما چه میشود کرد این سرانجام مردی است که بیمهابا عشق ورزیده است ."