هارمونی خونین
داستانهای فارسی - قرن 14
دستکش را دستش کرد و روی زانوهایش خم شد. با احتیاط چَکش آغشته به خون خشکشده را برداشت و نگاه کرد. خودش هم نمیدانست دنبال چه چیزی میگردد، ردّ خون روی سرامیکها همچون کویری تَرک برداشته بود. چَکش را سر جایش گذاشت و ملحفه را از روی چهره مقتول کنار زد، با ضربه چَکش صورتش متلاشی شده بود و چهرهاش قابل تشخیص نبود، اما از روی قاب عکسهای روی دیوار میشد فهمید زنی حدودا 25 ساله است موهای فندقیرنگش پریشان دورش ریخته بود و لباس تنش مرتب بود، دختری که تنها زندگی میکرد و از شهرستان برای درس خواندن آمده بود و... .