دستی که سناتوری را نجات داد
در حدود هزار سال قبل از میلاد، در یکی از سواحل زیبای آمریکا، سرخپوستان طی مراسمی در حال نفرین کردن سنگی استوانهای بودند. آنها سنگ را در ساحل دفن کردند و سنگی مربعی شکل را که جای یک دست بر روی آن حک شده بود به همراه پیرمردی در قایقی در دریا رها کردند؛ سنگها و پیرمرد مورد نفرین سرخپوستها قرار گرفته بودند. سالها بعد در سال 2003 «جان» که مشغول ساختن اکواریومی عظیم و زیبا در ساحل نزدیک نیورک بود، سنگ استوانه را پیدا میکند و مدتی بعد «لیندا»، همسرش، سنگ مربعشکل را مییابد. این دو سنگ به طور اتفاقی توسط پدر جان، مایکل که مردی متمول بود و زمینهای سرخپوستان را با حیلهگری صاحب شده بود، بر روی هم قرار میگیرند. مایکل از روی کنجکاوی دست خود را بر روی جای دست حکشده بر روی سنگ قرار میدهد و ناگهان نیرویی عجیب در درون او وارد میشود و او را به موجودی عجیب تبدیل میکند. موجود هولناک خود را به اقیانوس میرساند و از آن پس اتفاقاتی رخ میدهد که در ادامة داستان بازگو میگردد.