وقتی دیوارها فریاد میکشند
داستانهای فارسی - قرن 14
«یاشار» پسر 10 سالهای است که پدرش را از دست داده و با مادر و پدربزرگش زندگی میکند. او هر روز به مزرعه «کل ممد» میرود و در آنجا کار میکند، این در حالی است که یاشار از کشاورزی متنفر است. از سویی «آیلار»، همبازی یاشار دو ماهی است که به کاشان رفته است، آن روز یاشار به امید دیدن آیلار که از کاشان بازگشته سر قنات میرود، او از همان کودکی دلباخته آیلار شده است. آن شب وقتی یاشار به خانه میآید متوجه میشود که داییاش پیغام فرستاده که به قزوین بروند و... .