برای من خوشحال نیستی؟ (داستانهای کوتاه از نویسندگان معاصر جهان)
«جک بالینگر» و همسرش، مری، تصمیم گرفته بودند پس از سالها زندگی مشترک از هم جدا شوند، ولی هنوز موضوع را به دختر بیست و سه سالهشان ـ ملانی ـ نگفته بودند. آن روز ملانی با هیجان زیادی به جک زنگ زد و گفت که میخواهد درباره موضوع مهمی با او صحبت کند. قبل از این که جک بتواند ماجرای تصمیم خود و همسرش را به ملانی بگوید، او اعلام کرد که قصد دارد با «ویلیام» ـ نامزدش ـ برای دیدن آنها برود. ملانی از گفتن بقیه حرف خود میترسید ولی به تدریج به پدرش گفت که او در دانشگاه با ویلیام آشنا شده، چند ماه با هم نامزد بودهاند، او اکنون باردار است و مهمتر این که ویلیام شصت و سه سال سن دارد. جک شگفتزده بود و قدرت درک ماجرا و تصمیمگیری را نداشت. او با ویلیام صحبت کرد و متوجه شد که او قبلا دو بار ازدواج کرده و کوچکترین فرزندش سی و هشت سال سن دارد. جک حتی فراموش کرد که تصمیم خود را به اطلاع ملانی برساند و با سردی با آنها خداحافظی کرد. آن شب جک و همسرش بار دیگر به گذشته و خاطرات خوب با هم بودنشان فکر میکردند. داستان مذکور تحت عنوان «برای من خوشحال نیستی؟» یکی از یازده داستان کوتاه مجموعه حاضر است. عناوین دیگر داستانهای کتاب عبارتاند از: برای من خوشحال نیستی؟؛ هفت طبقه؛ مادر؛ اقدامی صورت خواهد گرفت؛ چاق؛ هدیهای از ناکجا؛ کی من مفتخورم؟؛ تدبیری برای اندوه؛ دکتر صفی؛ برج شیشهای؛ و خاطرات مادرم، دروغ پدرم و ماجراهای واقعی دیگر.