شیرشاه
داستانهای کودکان و نوجوانان / افسانههای عامه / داستانهای حیوانات / داستانهای تخیلی
نوشتار حاضر، بازنویسی و ترجمه دیگری است از داستان مصور و رنگی "آناستازیا." ماجرای داستان از شبی آغاز میشود که نیکلاس ـ امپراتور روسیه ـ سرگرم برگزاری جشنهای سیصدمین سالگرد پادشاهی خانواده رمانفهاست .فردای آن شب قرار است مادربزرگ آناستازیا به پاریس باز میگردد .آناستازیا ـ جوانترین دختر امپراتور ـ هدیهای از مادربزرگ دریافت میکند تا با آن تنهایی و نبود مادربزرگ را آسانتر تحمل نماید .در این هنگام، "راسپوتین "ـ که پیش از آن همه تصور میکردند مرد مقدسی است ـ به کاخ وارد میشود و خانواده تزار را نفرین میکند .پس از آن کاخ تزار مورد هجوم قرار میگیرد و در این گیر و دار مادربزرگ و آناستازیا از قصر میگریزند تا با قطار خود را به پاریس برسانند، اما آناستازیا قبل از سوار شدن به قطار، بیهوش شده نقش بر زمین میشود .از آن پس آناستازیا حافظهاش را از دست میدهد ;سپس ماجراهایی روی میدهد که داستان براساس آن تدوین شده است .