فصل مهاجرت به شمال
رمان حاضر، با موضوع اجتماعی و در قالب داستانی عربی، سرگشتگی میان فرهنگ شرق و غرب و پیچیدگیهای آنها را بیان میکند. مرد جوانی (راوی) پس از هفت سال تحصیل در اروپا، به زادگاهش در دِهِ «سودان» بازمیگردد. او پس از رسیدن به ده با یکی از تازهواردها به نام «مصطفی سعید» روبهرو میشود. این تازه وارد، شبی در مستی و خماری، با خواندن شعری به زبان انگلیسی گذشته خود را لو میدهد. «مصطفی» دانشجویی استثنایی بوده که در غرب تحصیل کرده، امّا رابطهای نفرتآمیز و پیچیده با هویت و آشنایان غربی پیدا کرده است. او در آنجا ماجرایی عشقی با یک زن انگلیسی پیدا کرده و بر اثر ناکامی، او را کشته است. ماجرای زندگی «مصطفی» تأثیر عمیقی بر جوان میگذارد و او را دچار سرگشتگی هویت میکند. او تا مرز جنون پیش میرود و با «مصطفی» هم ذات پنداری میکند، تا زمانی که وقتی جوان در رود نیل بین مرگ و زندگی دست و پا میزند، تصمیم میگیرد از هم ذاتپنداری دست کشیده و خودآزادانه به زندگی ادامه دهد.