دوست خوب
دوستی - داستان / داستانهای حیوانات
«جسی» و «جیمز» به همراه گربهشان «ویلیام» در مزرعهای زندگی میکردند. جیمز گربهها را خیلی دوست داشت و با آنها بازی میکرد. او غذای خوشمزه به گربهها داد و شب ویلیام را به پیش خودش آورد و در کنار هم به خواب میرفتند. ویلیام هم جیمز را خیلی دوست داشت، ولی میدانست که جسی از او خوشش نمیآید. سرانجام جیمز فوت کرد، و ویلیام و جسی هرکدام تنها شدند. جسی، ویلیام را از خانه بیرون انداخت، چون اعتقاد داشت که موی گربهها روی وسایل خانه میریزد و حیوانی مفید نیست. سرانجام بعد از مدتی که جسی نگران و ناراحت بود، ویلیام را به خانه آورد تا تنهایی یکدیگر را پرکنند. ویلیام هم حالا متوجه شده بود که جسی هم او را دوست دارد، پس در کارهای خانه به او کمک میکرد. این داستان برای کودکان دو گروه سنی «الف» و «ب» به نگارش درآمده است.