بند آزاد
داستانهای فارسی - قرن 14
«ناهید» به اصرار همسرش «شهرام» که کارمند بانک است به همراه پسر خردسالش «راستین» به تهران و خانه مادرش میرود. چند روز بعد هرچه با شهرام تماس میگیرد، تلفنش بیپاسخ میماند، او که دلشوره عجیبی دارد تصمیم میگیرد به اصفهان بازگردد. وقتی به برج محل سکونتش میرسد متوجه میشود که دو مأمور امنیتی جلوی درب خانه او ایستادهاند. آنها اجازه ورود به ناهید را نمیدهند، «ثریا» همسایه ناهید به سراغش میآید و او را به منزل خودش میبرد و خبر کشته شدن شهرام را به او میدهد و... .