تنها آرزو
«امین» و «امیر» دو دوست صمیمی، در یک روز بهاری، برای شکار به جنگل رفتند. آنها قناری زیبایی گرفتند و آن را در قفسی زندانی کردند. جوجههای قناری وقتی مطمئن شدند که مادرشان برنمیگردد، به دنبال غذا رفتند و در برابر حیوانات و خطرهای دیگر از خود مراقبت کردند. قناری مادر آرزو میکرد از قفس آزاد شود و نزد جوجههایش برگردد. اما امیر و امین بیخبر از آروزی قناری او را آزار میدادند، تا این که قناری از غم دوری جوجههایش در قفس مرد. آن دو او را به جنگل بردند. جوجهقناریها با دیدن مادر، نزد او آمدند و برایش سوگواری کردند. امیر و امین با دیدن این صحنه از کردة خود پشیمان شدند و تصمیم گرفتند هر روز برای جوجههای قناری آب و دانه بیاورند تا کمی از اشتباه خود را جبران کنند. این کتاب مصور برای کودکان گروه سنی «ب» به نگارش درآمده است.