کچل همیشه بدشانس نیست
داستان حاضر، روایت پسری است کچل با نام "رضا" که از دوران کودکی تا بزرگسالی به دلیل کچل بودن، مورد تمسخر دیگران واقع میشود. او پس از ماجراهای بسیار، سرانجام شانس آورده و با یکی از همکاران خود با نام "شهلا" ـ که از خانوادهای با اصالت است ـ ازدواج میکند. به تصریح راوی: "حالا لازم نیست با بودن شهلا و سه فرزندم همچون وطواط از همه بگریزم. حالا فرصت این را دارم که در کنار خانوادهام، با فرزندانی که بر خلاف پدرشان مو دارند، سعادتمند زندگی کنم و خوشبختانه مثل من کچل نیستند! البته کاش شانس کچلی را از پدرشان به ارث ببرند".