آرزوی سارا کوچولو
یک شب «سارا کوچولو» شهابی در آسمان دید. مادر به او گفت که اگر آرزویی کند، برآورده میشود. سارا کوچولو به یاد مادربزرگش افتاد؛ او آرزو داشت به زیارت خانة خدا برود، اما آنقدر پول نداشت که بتواند به آرزویش برسد. سارا پس از خواندن نماز دعا کرد که مادربزرگش هرچه زودتر به زیارت خانة خدا برود. در این هنگام پدر دعاهای او را شنید و آرزوی سارا را برآورده کرد. این کار پدر، شادی فراوانی را نصیب سارا و مادربزرگ کرد.