مار سخنگو
داستانهای آموزنده / افسانههای عامه
روزی «برزو» گنجی یافت و تصمیم گرفت نیمی از آن را به دوستش «زیرک» بدهد. آن دو تصمیم گرفتند گنج را در تنة درختی پنهان کنند. صبح روز بعد زیرک به سراغ گنج رفت و همة آن را برداشت و سپس نزد برزو رفت و در خواست کرد که با هم بروند و کمی از آن را بردارند، اما وقتی با تنة درخت خالی مواجه شدند زیرک به بروز تهمت دزدی زد. سپس نزد قاضی رفت و ادعا کرد که در تنة درخت یک مار سخنگو زندگی میکند که میتواند حقیقت را بازگو کند. آنگاه پدر زیرک درون تنة درخت رفت و صدای مار را تقلید کرد و ادعا کرد که گنج را برزو دزدیده است. قاضی که به قصة زیرک پی برده بود تنة درخت را به آتش کشید و پس از آن همگی به قصة زیرک پی بردند و برزو نیز به گنجش دست یافت. این کتاب اقتباسی است از یکی از داستانهای «کلیله و دمنه» که به زبان ساده برای کودکان بازنویسی شده است.