ارباب مطلق
داستانهای نوجوانان فارسی - قرن 14
جان در را باز میکند، اما کسی پشت در نبود. نگاهی به اطراف می کند و شانهاش را بالا میاندازد. به سمت آیفون میرود تا از نگهبان جلوی دروازه متوجه اوضاع و احوال شود که قبل از بستن در نظرش به پاکت سفید جلوی در جلب میشود. پاکت را برمیدارد و داخل آن را نگاه می کند. شمشیر مینیاتوری نقره رنگی به اندازه یک انگشت دست در انتهای پاکت خودنمایی میکرد...