رازی در کوچهها
داستانهای فارسی - قرن 14
«حمیرا»، بر بالین پدر محتضرش حاضر میشود تا در آخرین لحظههای زندگی همراهش باشد و در همان حال سفری خیالی دارد به دوران کودکی و کوچههای کودکیاش؛ مادرش «ماهرخ» و دوست و همبازیاش «آذر». حمیرا و آذر، با هم کوچه، خانهها و آدمهایش را کشف میکنند و بزرگ میشوند. اما اهالی کوچه تحمل بلندپروازی و جسارت را ندارند و آذر عاصی را در بالای بلندترین آرزویش به آتش میکشند! داستان با یادآوری رنج و تردید ماهرخ در برگشتن به خانهاش به پایان میرسد.