یک تصمیم مهم (آینه جادو)
مینا کوچولو تازه به کلاس اول رفته بود. او دختر خیلی خوبی بود اما یک عادت خیلی بد داشت. او چون ظهرها به مدرسه میرفت، صبحها دیر از خواب بیدار میشد و میل به خوردن صبحانه نداشت. او وقتی گرسنه میشد، شیرینی، شکلات، پفک و... میخورد. او هر روز لاغرتر و ضعیفتر میشد. مینا با خودش فکر میکرد که چطور میتواند این مشکل را حل کند. شبی هنگام خواب وقتی با این فکر چشمهاش را بست در خواب دید کنار آینهی اطاقش نشسته و همینطور که به خودش نگاه میکند. ناگهان صدایی از آینه میشوند، صداهایی که از آینه جادو به گوش مینا کوچولو میرسد او را راهنمایی میکند تا عادتهای بد را ترک کند.