عشق و خیانت
داستانهای فارسی - قرن 14
«امیر» با شنیدن صدای دختری از پشت تلفن، مجذوب او میشود و با اصرار به دیدار دختر میرود که نامش «باران» است. این دیدارها و زیبایی باران او را عاشقتر میکند. باران به بیماری قلبی مادرزادی مبتلاست، امّا این موضوع از علاقة امیر نکاسته و آنها با هم نامزد میکنند. این خوشبختی بسیار کوتاهمدت است و در همان روز اوّل بعد از نامزدی، باران با دیدن ناراحتی امیر برای بیماریش فوت میکند و عشق جاودانه را به یادگار میگذارد. در سر مزار، امیر دختری را میبیند که شباهت عجیبی به باران دارد. بعد از مدتی آنها با هم ازدواج میکنند. بعد از هجده سال زندگی مشترک اینک آنها صاحب دختری به نام «بیتا» هستند. بیتا عاشق مردی به نام «هرمان» میشود و در فراز و نشیب زندگی به خیانت او پی میبرد و زندگیاش در مسیر دیگری قرار میگیرد.