کنت کارلشتاین
«زامیل»، عفریت شکارچی، سالی یک شب از مخفیگاه خویش به در آمده و هر انسانی را که بیابد دریده و میخورد. امسال مردی ثروتمند، قصد دارد برای حفظ ثروت خویش و رهایی از دست دو برادرزادۀ خردسالش با او وارد معامله شده و دخترها را طعمۀ زامیل کند. خدمتکار وفادار منزل، زمانی که از موضوع مطلع میشود، به بچهها هشدار داده و سعی در کمک به آنها دارد. اوضاع حالت عجیب و پیچیدهای به خود میگیرد و دو دختر معصوم در دام عموی خود افتاده و به جنگل منتقل میشوند. دخترک خدمتکار که متوجه جریان شده، از برادر خویش تقاضای کمک میکند و او در آخرین لحظهها بچهها را نجات میدهد. زامیل زمانی که میرسد و نشانی از شکار خویش نمییابد به سراغ مرد ثروتمند رفته و جان وی را طلب میکند. مرد ثروتمند از ترس سکته کرده و میمیرد و بچهها نفسی از سر آسودگی میکشند.