آیلار
داستانهای فارسی - قرن 14
آیلار با تردید نیمه نگاهی به سپهر که با لبخند تماشایش میکرد، انداخت. سپس برای آوردن گیتار، به اتاقش رفت. چند دقیقه بعد گیتار به دست به سالن برگشت و آن را به دست سپهر داد. خطاب به مهمانان با صدای بلندی گفت: چند لحظه لطفاً سکوت را رعایت کنید. دوست بسیار عزیزم، سپهر جان، امشب به ما افتخار دادند و تصمیم گرفتند با نواختن گیتار، به مجلس ما و جشن تولد دخترم، ریحانه، رونق بیشتری بدهند.